بررسی روانشناسی کوچینگ و رویکردهای آن
- 2 سال پیش
- مقالههای کوچها
- 8 دیدگاه
- 852
در دنیای امروز مفاهیم متفاوتی همواره وارد علوم انسانی میشوند تا بتوانند زندگی انسان را راحتتر کنند و ادبیاتی ارائه میشود که در پس مفاهیم آن ابزاری برای تسهیل رسیدن به اهداف انسان در زندگی وجود دارد که یکی از این مفاهیم کوچینگ است. علم کوچینگ به معنای مربیگری است که با توجه به مواردی که گفته شد وارد علوم انسانی شده است و سعی دارد از طریق مهارتهایی که در این علم وجود دارد، همراه با انسان مسیری برای چالشهای پیش رو پیدا کند. کوچینگ مهارت جهانی است که ریشههای آن به دوران سقراط بازمیگردد که با ورود به دنیای ورزش بهعنوان مربی با مهارت مربیگری مطرح شد.
کوچینگ با انسان مواجه است و بدان جهت که بر اهداف انسانی متمرکز میشود، یک رشته پویا است. پویایی در علوم انسانی بهواسطه انسان موجب شده است تا مفاهیم و مفروضات در بسیاری از رشتهها پیوند بخورد که مربیگری از این قضیه مستثنی نیست و خود کوچینگ نیز توانسته است در حوزههای متفاوتی وارد شود که یکی از این رشتهها روانشناسی است. روانشناسی و کوچینگ هر دو بر انسان و چالشهای آن تأکید میکنند که این امر باعث شده است که مانند سایر رشتهها مفاهیم مشترکی باهم داشته باشند که موجب به وجود آمدن رشته جدیدی تحت عنوان روانشناسی کوچینگ شده است.
در حال حاضر هدف از این پژوهش نیز بررسی روانشناسی کوچینگ است که از تلفیق مبانی این دو رشته به وجود آمده است. با توجه به موارد مطرحشده، سؤال مطرح میشود که روانشناسی کوچینگ چیست و چه کاربردی دارد؟ در راستای پاسخ به این سؤال در ابتدا به تعریف مفاهیم روانشناسی کوچینگ پرداخته میشود، در ادامه به رویکردهای روانشناسی مرتبط با کوچینگ و روانشناسی پرداخته میشود و درنهایت پس از بررسی نقاط اشتراک و افتراق، کاربرد آن موردبررسی قرار میگیرد.
روانشناسی کوچینگ
روانشناسی کوچینگ رشتهای از روانشناسی کاربردی است که نظریهها و مفاهیم روانشناختی را در تمرین مربیگری به کار میگیرد. در حال حاضر روانشناسی کوچینگ بهعنوان یک رشته تلقی میشود که حضور آن به اوایل قرن ۲۰ بازمیگردد. سال 1926، کلمن گریفیث روانشناسی مربیگری با انتشار مطالعه روشهای کوچینگ از دیدگاه روانشناسی را منتشر کرد و موجب شد این ادبیات وارد دنیای روانشناسی و کوچینگ شود. درنهایت ۸۰ سال بعد این رشته در دانشگاه سیدنی به ثبت رسید و بهصورت رسمی و تخصصی مورد بررسی و پژوهش قرار گرفت و همچنان تحت عنوان واحد دانشگاهی تدریس میشود. با ورود روانشناسی در کوچینگ موجب شده است که مربیان بهصورت مؤثرتر و حرفهایتری وارد عمل شوند تا کوچی را به هدف خود نزدیکتر سازند. روانشناسی کوچینگ مطالعه علمی رفتار، شناخت و عواطف در مربیگری است تا درک ما را از کوچی عمیقتر کند و عملکرد کوچ را در مربیگری بالا ببرد. این کار توسط روانشناسان مربی واجد شرایطی انجام میشود که دارای صلاحیتهای مرتبط هستند و توسعه حرفهای مستمر مناسب و تمرینات تحت نظارت را انجام دادهاند که مبتنی بر شواهد و تحقیقات علمی است.
در روانشناسی کوچینگ، وقتی فرد در قالب یک کوچ عمل میکند، با چالشهایی از کوچی مواجه است که باید با مهارتهای یک کوچ حرفهای به همراه علم روانشناسی، ابرهای دید کوچی را کنار بزند تا وی بتواند مسیرهای پیش رو را شفافتر ببیند و در ادامه در راستای سلامت عواطف و احساسات وی مسئولیت قبول میکند. کوچ زمانی که فقط از مهارتهای کوچینگ استفاده میکند هیچ مشاوره و راهکاری در پیش راه کوچی نمیگذارد و با او مانند تشبیه رقص در لحظه هماهنگ با کوچی در راه رسیدن به هدف قدم برمیدارد، ولی زمانی که کوچ از مهارتهای روانشناسی نیز آگاه باشد درک بهتری از اقدامات و رفتارهای کوچی دارد و درنتیجه میتواند نهتنها درزمینهٔ اهداف کوچی، بلکه سلامت روان کوچی همراهی داشته باشد. روانشناسی مربیگری تحت تأثیر نظریههای مختلف در زمینههای روانشناختی، مانند روانشناسی انسانگرا ، روانشناسی مثبت و نظریه یادگیری است که کوچینگ در آنها نیز ورود کرده است.
کوچینگ در روانشناسی انسانگرا
شاید بتوان گفت که مهمترین شاخه از روانشناسی که در کوچینگ اثر بسزایی دارد، روانشناسی انسانگرا است که هدف آن مانند کوچینگ، خودشکوفایی و توسعه فردی است. این نوع روانشناسی مانند کوچینگ معتقد است که انسان مبتکر و خلاق است و هرگاه فرصت لازم را در اختیار داشته باشد میتواند شرایط خود را بهبود بخشیده و به موفقیتهای بیشتری دست پیدا کند. کوچینگ نیز با همین منظر به بررسی کوچی میپردازد و بی هیچ قضاوتی متذکر است که انسان خلاق تنها نیاز به راهنمایی دارد که بتواند استعدادهای خود را شکوفا سازد.
در روانشناسی انسانگرا مهمترین فاکتور پروسهٔ موفقیتآمیز میان درمانگر و درمانپذیر است که بر اساس 3 فاکتور واقعبینی یعنی بهدوراز خیالات و رؤیاپردازیها، اعتماد میان مراجعهکننده و رواندرمانگر بر اساس محرمانگی مکالمات میانان دو و درک همدلانه مشخص میشود که دقیقاً این فاکتورها در کوچینگ و جلسات آن نیز باید رعایت شود تا کیفیت جلسات میان کوچ و کوچی حفظ گردد.
کوچینگ انسان گرایانه رویکرد حمایتی است که در آن هیچ قضاوتی شکل نمیگیرد و به مراجعه کنند کمک میکند تا در ابتدا احساسات و عواطف خود را درک کند و سپس در راه رسیدن به اهداف خود قدم بردارد. در اینجا فرد احساس عمیقتری از معنای زندگی به دست میآورد و با رفع موانعی که در حال ایجاد است، به پتانسیل کامل خود دست پیدا میکند.
کوچ با فرایند کوچینگ به فرد این امکان را میدهد که در "اینجا و اکنون" حضور بیشتری داشته باشد و درنهایت به آن اختیار بیشتری میدهد تا تحتفشار گذشته یا اضطراب آینده قرار نگیرد و در عوض قدرت انتخاب خود را در زندگی فعلی خود احساس کند.
کوچینگ در روانشناسی مثبتگرا
یکی دیگر از شاخههای روانشناسی که در مبحث کوچینگ ورود کرده است، روانشناسی مثبتگرا میباشد. روانشناسی مثبتگرا مطالعه علمی است که چه چیزی به زندگی معنا و هدف میدهد و چه چیزی باعث ایجاد شادی و رضایت میشود. درواقع بر ویژگیهای مثبت، نقاط قوت و استعدادهای افراد تمرکز میکند. کوچینگ در این نوع روانشناسی پتانسیل انسانی را شناسایی کرده و توانایی تبدیل پتانسیل به موفقیت را دارد.
بنیاد هر دو رشته بر اصل شایستگی انسان برای رسیدن به اهدافشان بنا شده است و این به این منظور است که انسان دارای قدرت رسیدن به شایستگیها و اهداف خود است حتی اگر چالشهایی در سر راه وی وجود داشته باشد که برای او نگرانیهایی را ایجاد کند. هر دو رشته در تلاشاند تا با تکیه بر احساسات مثبت انسانی در فرد انگیزه لازم را برای رسیدن به اهداف خود ایجاد کند. احساسات مثبت انسانی باعث افزایش بهرهوری و سودمندی فرد و همچنین بالا رفتن قابلیتها و شایستگیهای او میشود. این رویکرد بر ماهیت فردی هر فرد متمرکز است. در مقابل گروهبندی افراد به دستههایی از افراد با چالشهای مشابه. جلسات هم صحبت کردن و هم کار تجربی مبتنی بر ذهن آگاهی را ادغام میکند که منجر به یک رویکرد تجسمیافتهتر به رفاه میشود. مدل کوچینگ روانشناسی مثبت در مورد شناسایی و توسعه نقاط قوت، غنیسازی احساسات مثبت، ایجاد امید و خوشبینی، سرمایهگذاری در روابط مثبت و همسویی اهداف، اشتیاق، انگیزهها و ارزشها تلاش میکند و در آن مشتریان بهجای اینکه صرفاً وسیلهای برای رسیدن به هدف باشند، به سمت اهدافی کار میکنند که ذاتاً رضایتبخش هستند. یعنی روی اهدافی کار میکنند که بتوانند به نهایت رضایت دست پیدا کنند.
کوچینگ در تئوری یادگیری
یکی دیگر از تئوریهای بنیادی روانشناسی، تئوری یادگیری است که نقش بسزایی در رویکرد کوچینگ دارد. در این تئوری میتوان به اصل پاداش و تنبیه اشاره کرد که بهنوعی در کوچینگ نیز وجود دارد. کوچ زمانی که متوجه شود کوچی در راهی که قدم برداشته است موفق عمل میکند و دارای اقدامات مثبت شده است، با واژههای تشویقی کوچی را همراهی میکند تا موجب انگیزه بیشتری برای رسیدن به خواستهها شود. در مقابل اگر فرد اقدام منفی انجام داده باشد کوچ به او کمک میکند تا با روشهای خود اندیشی و خودارزیابی از اقدام انجامشده درس بگیرد و بهعنوان تجربه نگاه کند. خود آگاهی یکی از بیشترین نقشها را در کوچینگ دارد. در این تئوری روال هم نیز به همین شکل است.
نقاط اشتراک و افتراق
علیرغم تمامی شباهتهایی که میان روانشناسی و شاخههای آن با کوچینگ وجود دارد، نقاط افتراقی میان این دو حیطه موجود است. هرچند که جدا کردن کوچینگ و روانشناسی کار سختی است اما باید این موضوع را در نظر داشته باشیم که هرکسی میتواند کوچ شود و خود را کوچ بنامد اما هر کوچی نمیتواند مدعی روانشناس بودند بکند.
بااینوجود در هردو رشته درزمینهٔ اصل عدم قضاوت و محرمانگی صحبتهای کوچی باهم متفقالقولاند و این نکته بسیار حائز اهمیت است. مربی و روانشناس هردو بر این نکته قائلاند که کوچ یا مراجعهکننده باید حس اعتماد را از طرف مقابل خود دریافت کند تا با خیال راحت بتواند چالش فعلی خود را در میان بگذارد. در درجه بعدی روانشناس و مربی هردو از تکنیکهای پرسشی استفاده میکنند تا به اکتشافاتی از مخاطب دست پیدا کنند و بر اساس آن روند کوچینگ یا درمان را شروع کنند. گوش دادن فعال، برطرف کردن چالش و رساندن به هدف نیز از اهداف هر دو رشته است که میتوان مدنظر قرارداد. هردو تلاش میکنند تا مخاطبشان رضایت داشته باشند.
در نقاط افتراق میتوان به مهمترین تفاوت یعنی درمان اشاره کرد که بهوضوح این مورد در کوچینگ دیده نمیشود. در فرآیند کوچینگ، یک کوچ راهکار درمانی به فرد نمیدهد اما یک روانشناس راهکارهای درمانی برای سلامت فردی شخص ارائه میدهد. کوچها تا رسیدن به نتیجه کوچی را هدایت میکنند و بهعنوان یک همراه موفق در کنار کوچی قدم برمیدارند، درصورتیکه در روانشناسی یک رواندرمان هیچگاه با کیس موردی پیگیری نمیکند و این وظیفه مراجع کننده است که روند درمان خود را پیگیری کند. در کوچینگ ما با اکنون و زمان حاضر مواجه هستیم و با گذشته یا چیزی که کوچی را به گذشته بازگرداند کاری نداریم، درصورتیکه یک روانشناس به گذشته بازمیگردد تا بتواند در اعمال و رفتار یک فرد ریشهیابی کند و راهحلی برای درمان ارائه دهد. کوچ همواره در تلاش است تا شنونده باشد و از گفتههای خود کوچی او را به جواب برساند، اما یک درمانگر میتواند بنا بر شرایط مراجعهکننده راهکار و دستور عملهایی را بنا بر تشخیص خود به درمانپذیر ارائه دهد.
کاربرد روانشناسی کوچینگ
در روانشناسی کوچینگ دو رشته به هم گره میخورد، یعنی کوچ در فرآیند کوچینگ از مبانی روانشناسی برای دستیابی به نتیجه بهتر استفاده میکند. در اینجا نه فرد روانشناس کامل است که تنها بر درمان فرد متمرکز شود و نه یک کوچ صرف است که تنها بر چالشهای فرد و حصول یک نتیجه ورود کند و در کنار واکنشی نسبت به دغدغههای روان فرد نداشته باشد. یک کوچی زمانی به یک کوچ روانشناس مراجعه میکند که نهتنها در زمینه اهداف بلکه در زمینه عواطف و سلامت روان دارای چالش و دغدغه باشد. بهطورکلی میتوان گفت روانشناسی کوچینگ به شاخهای از روانشناسی میگویند که سعی و تلاش بر این دارد که مفاهیم و تئوری را با روشهای هدایتگری فرد به کار گیرد. هدف از این کار این است که افزایش عملکرد، دستاوردها و سلامت روان فرد، تیم و یا سازمان با بهکارگیری روشهای مبتنی بر مستندات بهدستآمده از تحقیقات علمی حاصل شود. روانشناسی کوچینگ کاربردهای متنوع و وسیعی ازجمله در لایف کوچینگ، کوچینگ فردی، سلف کوچینگ، کوچینگ تحصیلی و کوچینگ رهبری دارد.
نویسنده: سرکار خانم پریسا زیدوند از دانش پذیران دوره چهارم تربیت کوچ حرفهای کسبوکار ویدان