بهترین کوچهای دنیا: ناپلئون هیل
- 2 سال پیش
- کوچینگ حرفه ای
- 9 دیدگاه
- 841
ناپلئون هیل: یکی از بزرگترین کوچهای دنیا
ناپلئون هیل در سال 1883 به دنیا آمد. خانواده او فقیر بودند و در تپههای ویرجینیا زندگی میکردند. مادرش او را در یک کلبه یک اتاقه در نزدیکی شهر پاوند به دنیا آورد. والدین او سارا سیلوانیا و جیمز مونرو هیل بودند. پدربزرگ ناپلئون از انگلستان به ایالات متحده آمد و در جنوب غربی ویرجینیا ساکن شد.
ناپلئون دوران کودکی پر حادثهای داشت. مادرش زمانی که او تنها نه سال داشت فوت کرد. دو سال بعد پدرش با همسر جدیدش مارتا آشنا شد. گفته میشود که او تأثیر خوبی بر ناپلئون جوان گذاشته بود و باعث شد او به مدرسه و کلیسا برود.
هنگامی که ناپلئون پانزده ساله بود، مجبور شد با دختری ازدواج کند که او را متهم میکرد که فرزندی از او دارد. دختر بعداً این اظهارات را پس گرفت و ازدواج این دو باطل شد.
شغل اولیه ناپلئون هیل
وقتی ناپلئون هفده ساله بود، دوران دبیرستان او به پایان رسید و پس از آن به تازول، همچنین در ویرجینیا نقل مکان کرد. او تحصیلات بازرگانی را آغاز کرد و بعداً نزد دادستان کل Rufus A. Ayers مشغول به کار شد.
ریچارد لینگمن نویسنده، میگوید: "ناپلئون این شغل را به دست آورد، زیرا او رازی را میدانست که در مورد مرگ یک سیاهپوست در معدن بود که به طور تصادفی در حین بی حالی مورد اصابت گلوله قرار گرفته بود."
او مدت زیادی در این سمت نماند و در دانشکده حقوق ثبت نام کرد، اما به دلیل کمبود بودجه مجبور شد خیلی زود تحصیل را کنار بگذارد.
فلسفه موفقیت ناپلئون هیل
وقتی ناپلئون هیل ۱۳ ساله بود (۱۸۹۶)، شروع به نوشتن مقاله برای پدرش کرد. او از درآمدی که دریافت میکرد برای ورود به دانشکده حقوق (دانشگاه جورج تاون) استفاده نمود. اما این مبلغ کافی نبود، بنابراین مجبور شد ترک تحصیل کند. هیل به نوشتن ادامه داد و در سال 1908 نقطه عطفی را تجربه کرد. مصاحبه با اندرو کارنگی که مدت زمان این مصاحبه به جای سه ساعت سه روز طول کشید، نقطه عطف او بود.
در آن زمان آقای کارنگی یکی از قدرتمندترین مردان جهان بود. او به ناپلئون هیل پیشنهاد داد تا زمان و تلاش خود را برای مطالعه و اکتشاف روی افراد ثروتمند سرمایه گذاری کند تا فرمول موفقیت آنها را بدون صرف هزینه درک نماید.
این چالش برای ناپلئون هیل جذاب بود، زیرا او فقیر بود و چیزی برای از دست دادن نداشت. همچنین کنجکاوی به او انگیزه داد تا برای این چالش آماده شود. بنابراین مصاحبههای زیادی با افراد موفق آن زمان مانند هنری فورد، الکساندر گراهام بل و غیره انجام داد.
او اولین گزارش خود از 45 مصاحبه را در اولین کتاب پرفروش قانون موفقیت (1928) به اشتراک گذاشت.
ناپلئون هیل تشخیص داد که آزادی، دموکراسی، سرمایه داری و هماهنگی اساس فلسفه موفقیت است. او به کار خود که مصاحبه، نویسندگی، سخنرانی و انتشار کتب بود ادامه داد.
او در طول مصاحبهها رازی را کشف کرد که بعداً آن را "قاعده طلایی" توصیف نمود. این قاعده میگوید: «تنها با همکاری هماهنگ با سایر افراد یا گروهها و در نتیجه ایجاد ارزش و منفعت برای آنها، دستاوردهای پایدار برای خود ایجاد میکنید.»
ناپلئون هیل همچنین متوجه شد که در آن زمان 98 درصد از مردم باورهای ثابت کمی داشتند یا اصلاً باوری نداشتند، که موفقیت را از دسترس آنها دور میکرد. در سالهای بعد، او زمان زیادی را صرف سخنرانی در مورد داشتن باورها، شادی و اهداف در زندگی کرد.
کتابها و سخنرانیهای صوتی او همچنان پرفروش و به طور گستردهای شناخته شدهاند و در مورد راز موفقیت و همچنین 17 اصل موفقیت صحبت میکنند.
بیاندیشید و ثروتمند شوید
پس از چند ماجراجویی تجاری کوتاه مدت، همسر ناپلئون، فلورانس، در سال 1935 درخواست طلاق داد. هیل با رزا لی بیلند، که نقش مهمی در نوشتن و انتشار آخرین کتابش، بیندیشید و ثروتمند شوید، داشت دوباره ازدواج کرد.
این کتاب مشهورترین کتاب هیل شد. گفته میشود در مدت 50 سال 20 میلیون نسخه از این کتاب به فروش رفت. هیل با ثروتی که تازه پیدا کرده بود، ملک جدیدی در کوه دورا، فلوریدا خرید. همسر جدیدش نیز از او طلاق گرفت و بسیاری از ثروت او را با خود برد.
9 درس از کتاب «بیندیشید و ثروتمند شوید» نوشته ناپلئون هیل
«بیندیشید و ثروتمند شوید» که در سال 1937 پس از یک تحقیق 25 ساله بر روی برخی از موفقترین افراد اقتصادی نوشته شد، یکی از شاهکارهای توسعه فردی شناخته شده جهانی است که بر اساس برآوردهای اخیر بیش از صد میلیون نسخه از این کتاب در سراسر جهان فروخته شده است. فلسفه کتاب حول محور این ایده است که موفقیت در هر تلاشی، از طریق تجسم ذهنی و تخیل به دست میآید. به بیان ساده، شما میتوانید به چیزی تبدیل شوید که ذهن شما آن را ممکن میداند. در نتیجه، ذهن شما تنها چیزی است که میتواند شما را متوقف کرده یا به سمت تبدیل شدن به بهترین نسخه از شما سوق دهد.
در زیر، برجستهترین درسهای کتاب را شرح میدهیم و در مورد آن بحث میکنیم:
1. افکار قدرتمند هستند
در پاراگراف اول، هیل استدلال میکند که تفکر بیش از هر ویژگی دیگری، از جمله پول، تحصیلات، یا دانش خاص در مورد چیزی، به موفقیت کمک میکند. مردی که "فکر میکند" میتواند کاری را انجام دهد، در حال حاضر یک گام به جلو به سمت خط پایان طی کرده است. اما فکر کردن به خودی خود ممکن است یک اصطلاح خیلی کلی باشد. به همین دلیل است که هیل تفکر را ترکیبی از ابتکار عمل، ایمان، تمایل به پیروزی و انعطاف پذیری تفسیر میکند.
شکست نیز مورد توجه قرار میگیرد، زیرا بخشی ضروری از فرآیند یادگیری در نظر گرفته میشود، اما تنها در صورتی ما را به هدف نهایی نزدیک میکند که راه درست را در پیش بگیریم و تصمیم بگیریم که ادامه دهیم، مهم نیست که چه چیزی ممکن است در سفر ما به سمت موفقیت ظاهر شود.
اکنون، پیش نیاز دیگری وجود دارد که باید در نظر داشت: شفاف بودن در مورد هدفی که میخواهیم به آن برسیم. جورج هریسون یک بار گفت: «اگر نمیدانی کجا میروی، هر جادهای تو را به آنجا خواهد برد». حتی قبل از اینکه مطمئن شوید که به اندازه کافی مصمم هستید که در جادههای موفقیت قرم بردارید، مطمئن شوید که راه را به درستی هموار کردهاید.
2. آرمان و آرزو
تا چه حد آن را میخواهی؟ البته همه ما اهداف و رویاهای متفاوتی برای خود داریم، اما آیا تا به حال این سؤال را از خود پرسیدهاید؟ ممکن است در ابتدا بی اهمیت به نظر برسد، اما تنها زمانی که واقعاً چیزی را میخواهیم، هر کاری که لازم باشد برای رسیدن به آن انجام میدهیم. بنابراین، در یک طرح کلی فرضی، آرزو مرحلهای است که افکار و اعمال را به هم پیوند میدهد:
افکار → تعهد (یا میل) → عمل
به یاد داشته باشید که کلمب رویای ساحلی ناشناخته را در سر میپروراند، برادران رایت ماشینی را تصور میکردند که میتواند در هوا پرواز کند و هنری فورد یک کالسکه بدون اسب را تصور میکرد. این افراد دو چیز مشترک داشتند: اول اینکه آنها به اندازه کافی انعطاف پذیر بودند تا بر انتقادات دیگران و شکستهای مکرر در تلاشهای خود غلبه کنند. دوم، آنها چشم اندازی داشتند که به اندازه کافی روشن بود و با ترکیبی از یک میل سوزان، ناگزیر آنها را به موفقیت رساند.
بنابراین، تنها زمانی در زندگی پیروز میشوید که تمام پلهایی را که شما را به گذشته متصل کرده است، کاملاً خراب کرده و به روشی متفاوت فکر کنید. یا میتوانید بهانه بیاورید، یا میتوانید به نتیجه مطلوب برسید. از این رو، قبل از اینکه تفکرات ناامید کننده به مانعی واقعی برای رشد شخصی شما تبدیل شوند، آنها را از بین ببرید.
3. ایمان
به قول هیل ایمان به این معناست که خود را متقاعد کنید که هدفتان قابل دستیابی است. اگر به چیزی اعتقاد دارید یا هدف خاصی در ذهن دارید، تمرین کنید تا ذهن خود را متقاعد سازید که این فرصت محقق خواهد شد. به طور خلاصه، شما همان چیزی میشوید که به آن فکر میکنید.
ایمان مانند شمشیر دو لبه است که در بسیاری از موارد عامل شکست و در جا زدن خواهد بود. اما آگاه شدن از قدرت آن و هدایت نیروی آن به سمت اهداف معنادار اغلب اوقات موقعیتهای شگفت نگیزی را برای شما ایجاد میکند.
عمداً از احساسات منفی دوری کنید و تمام انرژی خود را روی مثبت بودن متمرکز کنید. این جهان اکنون بیش از هر زمان دیگری فراوانی دارد و ما هیچ بهانهای برای عدم تحقق کامل پتانسیل خود نداریم.
هیل همچنین به اهمیت نوشتن اهداف خود اشاره میکند، آنها را هر روز به مدت 30 دقیقه در روز تکرار میکند و به خود قول میدهد که در پیگیری آنها ثابت قدم باشد. در واقع، او یک فرآیند دقیق را برای تزریق جاه طلبی و ایمان به اهداف پیشنهاد میکند. این فرآیند شامل:
با این حال، تکرار نصفه و نیمه جملات تاکیدی شما هیچ معنایی ندارد. اطمینان حاصل کنید که در حالی که تکرار میکنید، میتوانید اهداف خود را به صورت واقعی احساس و درک کنید. تخیل خود را به حداکثر برسانید و احساسات را در افکار خود قرار دهید.
4. دانش تخصصی
هیل میگوید که دو نوع دانش وجود دارد:
-دانش عمومی که قطعاً به ویژه در بین اساتید دانشگاه از محبوبیت بیشتری برخوردار است. اگرچه برای ثروتمند شدن چندان مفید نیست. خود هیل با جمله "دانش قدرت است" مخالف میباشد و آن را قدرت بالقوه مینامد. به نظر او دانش تنها زمانی به قدرت واقعی تبدیل میشود که به طور هوشمندانه از طریق برنامههای عملی خاص و هدفی کاملاً تعریف شده هدایت شود.
-دانش تخصصی که لازمه موفقیت است. اگر در مورد محصولات یا خدماتی که میفروشید تخصص ندارید، به احتمال زیاد هرگز در هیچ تلاشی ثروتمند یا موفق نخواهید بود. این نوع دانش را میتوان به راحتی از طریق منابع مختلف به دست آورد: نه تنها مدارس و دانشگاهها، بلکه کتابخانهها، دورههای تخصصی، مطالب آنلاین. حتی نوعی همکاری با دیگران نشان دهنده شکل بالاتری از دانش است.
5. تخیل
اگر نقل قولی وجود داشته باشد که کاملاً منعکس کننده نظریهای باشد که این کتابها بر آن بنا شدهاند، قطعاً آن نقل قول آلبرت انیشتین است:
"تخیل مهمتر از دانش است. دانش محدود است. تخیل جهان را احاطه کرده است.»
ما به عنوان یک انسان میتوانیم افکار را به واقعیت تبدیل کنیم. ما میتوانیم هر چیزی را که ذهنمان تصور میکند و ممکن میداند، خلق کنیم. اگر ذهن ما به درستی هدایت شود، میتواند به عنوان یک کاتالیزور برای پیشرفت و توسعه عمل کند. یک ذهن آلوده مطمئناً به ما آسیب میرساند و ما را قربانی وجود خود میکند.
6. آیا تصمیم گیرنده هستید یا تعلل کننده؟
به تعویق انداختن کار احتمالاً یکی از دلایل اصلی نارضایتی بیشتر مردم از زندگی خود است. به تعویق انداختن به معنای تسلیم شدن از خود است، یعنی توجه بیش از حد به نظرات دیگران در مورد خود، یعنی به افراد موفق نگاه کنید و زمانی از خود بپرسید "چه میشد اگر؟" که احتمالاً برای تغییر دیر شده است. صبر کنید، آقای هیل اینجاست تا به شما بگوید که اقدام مساوی با تصمیم گیری است. دوست داری زندگیت چه شکلی باشد؟ بیرون بروید، زندگی ایدهآلتان را روی یک تکه کاغذ بکشید، و پس از مقایسه زندگی بالقوهتان با زندگی فعلیتان، آنچه در حال حاضر کمبود دارید را برای خود فراهم کنید. خواه منابع بیشتر، معاشرتهای مثبت بیشتر یا روالها و عادات قویتر. بقیه زندگی طبیعی خود را صرف بیدار شدن و دنبال کردن اهداف خود کنید. به یاد داشته باشید که همه نظراتی دارند، حتی افرادی که نباید داشته باشند، و هر چه زودتر این را درک کنید، سریعتر میتوانید تصمیم بگیرید که با افرادی که هدفشان فقط پایین کشیدن شما و رویاهایتان است، معاشرت نکنید.
"آنچه خوب انجام شده، خوب گفته شده است."
7. اتحاد مغز متفکر
حال که شما بینش، آرزو، ایمان، دانش و تخیل دارید: مورد بعدی چه چیست؟
در این مرحله بسیار مهم است که اطراف خود را با افراد همفکر احاطه کنید، افرادی که میدانید میتوانید از دیدگاه فکری به آنها اعتماد کنید و میتوانند بینشها و جرقههای قابل توجهی را به شما بدهند که میتوانید از آنها الهام بگیرید. تلاش ترکیبی چندین ذهن با عملکرد بالا، چیزی است که به سرمایهگذاریهای جدید و کسبوکارهای یکباره اجازه رشد و تبدیل شدن به واقعیتهای تثبیت شده در دنیای امروز را میدهد. هیل میگوید که وقتی دو یا چند ذهن با هم جمع شوند، ذهن سومی ایجاد میشود که قدرتمندتر است. چیزی که میتواند خود را بسیار فراتر از آن چیزی که هر فردی به تنهایی انجام دهد، پیش ببرد. بدیهی است که قبل از ایجاد یا فکر کردن در مورد ایجاد یک اتحاد مغز متفکر، باید نقاط قوت خود را ارزیابی کنید. چه چیزی را میتوانید روی میز بیاورید؟ آیا دانش، نفوذ یا منابع لازم برای دستیابی به هدف نهایی را دارید؟ اگر نه، مطمئن شوید که خود را در موقعیتی قرار میدهید که در واقع میتوانید سهم خود را در این امر انجام دهید. به یاد داشته باشید که اتحاد مستمر این نیست که ایده خود را کاملاً برون سپاری کنید، منتظر حل آن باشید و در صورت موفقیت، اعتبار را به دست آورید. شما باید کارهای طاقت فرسایی را انجام دهید که شامل پذیرفتن مسئولیتهایی برای تلاشهای خود و تیمتان است.
8. ضمیر ناخودآگاه
بخش ناخودآگاه مغز شما مانند یک بایگانی است: افکار و برداشتهای شما را بدون توجه به ماهیت آنها دریافت میکند و در بر میگیرد. همه چیز را ثبت میکند و بر اساس الگوهای تفکر غالب شما عمل میکند. بنابراین اگر مغز خود را با چشم انداز ثروت و موفقیت تغذیه کنید، از طریق تبدیل این اهداف به واقعیت فیزیکی کار خود را انجام میدهد و به همان شدت با باورها و اعتقادات منفی کار میکند: فقط کاری را انجام میدهد که شما به او می گویید.
کاشتن افکار مثبت در ذهن خود و آمیختن آنها با بینش و ایمان را به عادت تبدیل کنید. با دانستن اینکه ایجاد انگیزههای بدبینانه بسیار آسانتر و از بین بردن آنها بسیار سختتر است، سعی کنید تا جایی که میتوانید آنها را خاموش کنید، یا حداقل هر زمان که متوجه شدید ذهن شما بدبینی میکند، حواس خود را پرت کنید.
9. ترس
در اینجا سختترین حریفان شما در مسیر موفقیت مالی، ذهنی و معنوی قرار میگیرند. ترس بسیاری از افراد را از تبدیل شدن به بهترین خود باز میدارد و اگر به آن اجازه دهید سعی خواهد کرد شما را نیز متوقف کند.
ترس جنبههای زیادی دارد و هیل فهرستی از هفت موردی را که به نظر او بدترین آنهاست را دنبال کرد:
-ترس از فقر: فقر و ثروت نمیتوانند با هم وجود داشته باشند. بنابراین اگر آرزوی شما این است که ثروتمند شوید، تصمیم بگیرید که چقدر ثروت را میخواهید جمع آوری کنید و در ذهن خود به طور کامل از فقر امتناع نمایید.
-ترس از انتقاد: تاریخ ما را عادت داده که از انتقاد ناراحت شویم. در گذشته، عقاید مخالف به معنای مجازات بود. در آن زمان، هر دیدگاه مخالفی نامناسب تلقی میشد و کسی که آن را ابراز میکرد، احتمال کشته شدن او بسیار زیاد بود.
انتقادها اگر به مقدار اغراق آمیز بیان شوند، به ویژه به افراد جوانتر، میتوانند تأثیر عمیقی داشته باشند. میتواند قدرت، اعتماد به نفس و تفکر مستقل را از آنها سلب کند.
-ترس از سلامتی: این ترس، به نظر من، از دو منبع سرچشمه میگیرد: اولی با نظر آن دسته از افراد منفی که زندگی شما را احاطه کردهاند، نشان داده میشود. به نظر میرسد که آنها از بدبین بودن لذت میبرند، همانقدر که از زندگی کردن تا حد زیادی متنفرند و این منفیگرایی که دیر یا زود منتشر میشود، بر شما و الگوی فکری شما تأثیر میگذارد و باعث میشود که دائماً در مورد پیامدهای منفی بیش از حد فکر کنید. مورد دوم توسط رسانهها تجسم یافته است: آیا تا به حال خبری شنیدهاید که در مورد چیزی به طور مثبت صحبت کند؟ بیش از پنج دقیقه؟ امروزه رسانهها به بهانه «آگاه کردن ما» از اتفاقات، سعی میکنند با احساساتی کردن تک تک رویدادها، اوضاع را بدتر کنند و این امر ما را بدبینتر میکند.
-ترس از دست دادن عشق: ترس از دست دادن عزیزان یکی از رایجترین و در عین حال وحشتناکترین احساساتی است که میتوان تجربه کرد. ترس از دست دادن عشق بیشتر در بین زنان رایج است، زیرا مردان، طبیعتاً، تمایل بیشتری به چند همسری دارند: خصوصیتی که آنها را در بیشتر مواقع مخصوصاً در حضور رقبا، بیارزش میکند.
-ترس از پیری: پیری یعنی توانایی کمتر، احتمال بیماری بیشتر، تحرک و قدرت کمتر. اینها همه پیامدهای طبیعی پیری هستند. برخی از ما به جای اینکه دوران سالخوردگی خود را فرصتی برای تیزبینی و استفاده از تجربیات زندگی بدانیم، از پذیرفتن جنبه مثبت پیری امتناع کرده و در نتیجه در ترس دائمی از رسیدن به آن زندگی میکنیم. درست مانند تولد و رشد، پیری بخشی از زندگی است و این چیزی است که همه ما از آن عبور خواهیم کرد.
-ترس از مرگ: آخرین و یکی از مخوفترین این لیست ترس از مرگ است که به ترس از ناشناختهها مرتبط میباشد. مرگ یعنی چه؟ قرار است به کجا برسم؟ آیا "بهشت" یا "جهنم" وجود خواهد داشت؟ اینها همه سؤالات مهمی هستند، اما نمیتوانیم هرگز پاسخ آنها را پیدا کنیم. مرگ یک رویداد مرموز و غیرقابل پیش بینی است و غیرقابل پیش بینی بودن آن ما را میترساند. در عین حال، ترس از مرگ بی فایده است؛ همانطور که ترسیدن از هر یک از ترسهایی که در بالا توضیح داده شد بی فایده میباشد. مرگ ضروری است و مانند پیری، هیچ کس هرگز از آن فرار نکرده است. شاید حتی به آن بدی هم نباشد که بسیاری از مردم فکر میکنند. شاید مرگ فقط یک انتقال به جایی بهتر باشد. چه کسی میداند؟
تأثیر مثبت ناپلئون هیل
ناپلئون هیل بیش از بیست سال از عمر خود را صرف مصاحبه با موفقترین مردان آمریکا کرد تا اولین کتاب در مورد علم موفقیت فردی را بنویسد. او در طول تحصیل، هفده اصل موفقیت را توسعه داد. این آموزهها عبارتند از: قطعیت هدف، اتحاد ذهن متفکر، داشتن آرزو، ایمان کاربردی، انضباط فردی و نیروی عادت کیهانی. هیل اغلب از اینها به عنوان مهمترین اصول موفقیت یاد میکند.
یکی از بزرگترین تأثیرات را اندرو کارنگی بر روی هیل گذاشت که در سال 1908 به او مأموریت داد تا تحقیقات بیست ساله خود را انجام دهد. او در طول تحقیقات خود متوجه شد که تأثیرات مثبت مهم بر افراد موفق شامل داشتن نظم و انضباط شخصی، یادگیری از ناملایمات، کار در هماهنگی با دیگران، احاطه کردن خود با کتابها و شعارهای مثبت، هدایت شدن توسط ایمان است.
علاوه بر اندرو کارنگی، افراد دیگری نیز تأثیرات مثبتی در زندگی هیل داشتند و در سخنرانیها نیز درباره آنها بحث میشود. این افراد توماس ادیسون، هنری فورد، فرانکلین روزولت، مهاتما گاندی، دکتر المر گیتس، الکساندر گراهام بل و ادوین بارنز بودند. در سطح شخصی تر، او با علاقه از نامادری و همسرانش که در تلاشهایش به او کمک کردند صحبت میکند.
امیدواریم از گنجینه تازه کشف شده «نفوذ مثبت ناپلئون هیل» لذت برده و از آن بهره ببرید.