والدین و کوچینگ نوجوانان

  • 2 سال پیش
  • مقاله‌های کوچ‌ها
  • 8 دیدگاه
  • 697
والدین و کوچینگ نوجوانان

دوره نوجوانی یک مرحله انتقال برای کودک و والدین محسوب می‌شود. والدین دیگر با یک کودک روبه‌رو نیستند، بلکه با یک نوجوان مواجه‌اند. روش‌های انضباطی، واکنشی و کنترلی برای تربیت نوجوان پاسخگو نیست و فقط فاصله والدین با فرزندشان را بیشتر می‌کند. بسیاری از والدین می‌کوشند با همان روش‌هایی که یک کودک را تربیت و مدیریت می‌کردند، با نوجوانان برخورد کنند و معمولاً هم دچار مشکل می‌شوند.
در این مقاله قصد داریم به رویکرد والدین و کوچینگ نوجوانان به‌عنوان روشی برای والدگری نوجوانان و حفظ رابطه مؤثر خود با آن‌ها بپردازیم.

 

والدین و ارتباط مؤثر با نوجوان
قرن بیستم، به‌ویژه سال‌های آخر آن، دوره‌ای از زندگی بشر است که تغییرات بسیار سریع و بی‌سابقه‌ای در زندگی انسان امروز رقم زده است. و یکی از نمودهای شاخص این تغییرات، تغییرات فرهنگی و ارزش‌ها بین نسل‌های مختلف است. با پررنگ شدن تفاوت‌های بین نسلی، ارتباط مؤثر بین نسل‌ها چالش بیشتری پیدا می‌کند. از سوی دیگر، شیوه رابطه با فرزندان نقش مهمی در برقراری ارتباط با آن‌ها دارد. والد بودن یکی از چالش‌برانگیزترین نقش‌های افراد بزرگ‌سال است. بخصوص وقتی فرزندان وارد مرحله نوجوانی می‌شوند این چالش سخت‌تر می‌شود. مرحله نوجوانی مرحله گذار به‌سوی خودمختاری و استقلال است. بااین‌حال، بسیاری از والدین بر این اشتباه اساسی که نوجوانشان "بچه" است پافشاری کرده و با او مثل کودک رفتار می‌کنند، و شیوهٔ هدایتی و کنترل نمودن وی را ادامه می‌دهند.

وقتی والدین شیوهٔ هدایتی را در پیش می‌گیرند، به‌جای تشویق آن‌ها به انجام کارها به روش خودشان، به آن‌ها دستورالعمل و راه‌حل ارائه می‌دهند و این نوع رابطه باعث احساس وابستگی مخاطب می‌شود. بسیاری از مشکلات بین والدین و نوجوانان نشاءت گرفته از همین اشتباه ساختاری است. والدین تصور می‌کنند نوجوانان، کودک هستند. اما درواقع این‌طور نیست. می‌توان گفت آن‌ها بزرگ‌سالان جوان هستند.
البته برای همه والدین خیلی سخت است که شاهد اشتباهات فرزندشان باشند و به‌جای نقش مربی‌گری، وارد نقش آموزشی و هدایت‌گری می‌شوند.

والدین بارها از دیگران شنیده‌اند که بچه‌ها وقتی کوچک و خردسال هستند، مشکلاتشان نیز کوچک است و وقتی بزرگ‌تر می‌شوند مشکلاتشان بزرگ‌تر می‌شود. و خود این چالش را در دوران نوجوانی فرزندشان تجربه می‌کنند. بچه‌های دوست‌داشتنی و حرف‌گوش‌کن آن‌ها، تبدیل به بیگانه‌هایی عبوس می‌شوند که از ارزش‌های والدین انتقاد می‌کنند و با قوانین خانه‌ای که در آن بزرگ شده‌اند مخالفت می‌کنند.

 

جملات زیر را از والدین دارای فرزند نوجوان زیاد می‌شنویم
-    طرز لباس پوشیدنش مناسب نیست و فکر آبروی ما را نمی‌کند ...
-    بارها خواسته‌ام برایش برنامه‌ریزی کنم که مطالعه و تکالیف درسی را جدی‌تر بگیرد ولی هر بار شکست خورده‌ایم...
-    ارزش‌های ما را به‌راحتی زیر سؤال می‌برند...
-    دوستان خوبی ندارد و بارها در این رابطه باهم دعوایمان شده...
-    مسئولیت‌پذیر نیست و مرتب باید به او تذکر بدهیم ...

وقتی پای صحبت نوجوانان می‌نشینیم، آن‌ها هم دل پردردی از نوع رابطه با والدین خود دارند. و در بسیاری از موارد از این موارد شاکی هستند:
-    پدر و مادرها به ما اعتماد ندارند...
-    آن‌ها انتظار دارند ما مثل 50 سال پیش زندگی کنیم درصورتی‌که دنیا تغییر کرده است...
-    پدر و مادرها احساسات ما را درک نمی‌کنند ...
-    آن‌ها افکار و رفتار ما را مسخره می‌کنند ...
-    والدین در مورد ما قضاوت‌های غیرعادلانه می‌کنند...
-    آن‌ها مرتب ما را کنترل می‌کنند و انجام دادن کارها را یادآوری می‌کنند...
-    والدینم وقتی با من صحبت می‌کنند از واژه‌های نامناسبی استفاده می‌کنند (تو بی‌مسئولیتی، تو تنبل هستی، کارت خیلی احمقانه بود و ...)
-    آن‌ها مرتب می‌خواهند برای ما از تلاش‌ها و موفقیت‌های دوران نوجوانی خودشان سخنرانی کنند، به ما درس اخلاق بدهند و مرتب ما را سرزنش کنند..

به نظر می‌آید دو دسته انسان داریم که به زبان‌های متفاوت صحبت می‌کنند. بچه‌های سربه‌راه و حرف‌گوش‌کن دیروز تبدیل به نوجوان‌هایی شده‌اند که ترجیح می‌دهند از قیود و محدودیت‌های خانواده رها باشند و روش زندگی‌شان را خودشان انتخاب کنند. والدین نیز برایشان خیلی سخت است انتخاب و کنترل زندگی دست خوشان باشد و آن‌ها شاهد انتخاب‌های اشتباه فرزندشان باشند.
البته نگرانی‌های والدین هم کاملاً طبیعی و قابل‌درک است. آن‌ها می‌خواهند فرزندشان دوستان خوبی داشته باشد، گرفتار آسیب‌های اجتماعی مثل مواد مخدر، الکل و روابط جنسی آسیب‌زا نشود، نسبت به زندگی خود، اعضای خانواده و جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کند مسئولیت‌پذیر باشد، به درس و تحصیل و مهارت‌آموزی اهمیت بدهد، باادب باشد و به بزرگ‌ترها احترام بگذارد و ...
خواسته‌ها منطقی است. ولی روش ارتباطی و طرز بیان آن‌ها جواب نمی‌دهد. و حتی ممکن است روش ارتباطی اشتباه نه‌تنها آن‌ها را به اهدافشان نرساند بلکه روزبه‌روز فاصله را بیشتر کند و مقدمه‌ای برای لجاجت، هنجارشکنی، و فاصله گرفتن از محیط امن خانواده و پناه بردن به افراد آسیب‌زا شود و کاملاً نتیجه‌ای برعکس آنچه می‌خواستند ایجاد شود.
والدین می‌خواهند فرزندشان قدر خود را بداند و از سرمایه عمر خود بیشترین استفاده را ببرد. نوجوانی قدر خود را می‌داند که عزت‌نفس داشته باشد. و عزت‌نفس محصول احترام و درک شدن است، نه تحقیر و بی‌اعتمادی و کنترل کردن. نوع رابطه والدین در شکل دادن عزت‌نفس فرزندشان نقش بسیار مؤثری دارد.

 

تغییرات دوره نوجوانی
برای ارتباط مؤثر با نوجوان، ابتدا لازم است آشنایی مختصری در ارتباط با دوره نوجوانی داشته باشیم و رفتارها و همچنین نیازهایی طبیعی این دوره را بشناسیم. نوجوانی اغلب به‌عنوان دوره‌ای بین بچگی و بزرگ‌سالی تعریف می‌شود. در این دوره، تمایل به همکاری، صمیمیت، استقلال و خودمختاری بیشتر می‌شود. با پیدایش این جهت‌گیری‌ها به‌تدریج نوجوان مرز شخصیت و هویت خودش را از مرز شخصیت خانواده جدا می‌کند، فرزندان کارهای جدید انجام می‌دهند، می‌خواهند مرزها را کنار بزنند و گاهی قشقرق به راه می‌اندازند.
از دیدگاه اریک اریکسون (نظریه‌پرداز برجسته روانشناسی درزمینهٔ مراحل رشد روانی- اجتماعی) نوجوانی، دوره بلوغ تا اوایل بزرگ‌سالی است که یکی از مهم‌ترین مراحل رشد است زیرا در پایان این دوره فرد باید به درک پایداری از هویت خود دست یابد. اگرچه هویت‌یابی نه در نوجوانی آغاز و نه در آن تمام می‌شود بلکه بحران بین هویت و سردرگمی هویت در این مرحله به اوج خود می‌رسد. درواقع افراد در این دوره بیش از هر زمانی در جست‌وجوی این می‌باشند که دریابند چه چیزی هستند و چه چیزی نیستند.

با شروع علائم بلوغ، نوجوانان به دنبال نقش‌های تازه‌ای می‌گردند که به کمک آن‌ها بتوانند هویت جنسی، ایدئولوژیکی و شغلی خود را پیدا کنند. آن‌ها در این فرایند جست‌وجو، به برداشت‌هایی که تاکنون از خود شکل داده‌اند رجوع می‌کنند. درنتیجه می‌توان گفت بذرهای هویت در نوباوگی کاشته می‌شوند و در طول مرحله‌های بعدی ادامه می‌یابند و سپس در نوجوانی نیرومند می‌شوند. سردرگمی هویت زمانی اتفاق می‌افتد که با پایان نوجوانی، فرد همچنان نمی‌تواند به برداشت یکپارچه‌ای از خود برسد و معیارها و ارزش‌های خود را پیدا نمی‌کند و دائماً بین هدف‌های مختلف احساس سرگردانی می‌کند. نوجوان برای ساختن هویت خود، در یک زمان با دو دسته از امور درگیر است؛ از یک‌طرف باید با تغییرات فیزیولوژیکی و شناختی خود سازگار شود و از طرف دیگر باید با نظام‌های بیرونی سازگار شود.
دوره نوجوانی دورانی است که با تغییرات مشخصی که در بدن، رفتارهای اجتماعی و احساسات فرد پدیدار می‌گردد، قابل‌شناسایی است. بحران اصلی در این دوران به گفته اریکسون، بحران هویت است یعنی نوجوان در تلاش برای یافتن هویت خود و تثبیت آن است.
برای این‌که این دوره بحرانی به‌خوبی طی شود و نوجوان، موفق به کسب هویتی مستقل شود؛ رفتار اطرافیان و به‌خصوص والدین از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. در این زمینه، بالا بردن عزت‌نفس نوجوان، حفظ استقلال او و پشتیبانی کردن از او می‌تواند مفید واقع شود و برعکس، کوچک شمردن و تحقیر نوجوان می‌تواند مخرب باشد.

تحقیر در لغت به معنای خوار کردن و کوچک شمردن فرد مقابل است. اگر والدین به‌طور مرتب نوجوان خود را تحقیر کنند و به او اعتماد نداشته باشند، به‌تدریج باعث عزت‌نفس پایین، رفتارهای انتقامی، افسردگی و حتی خودکشی ختم می‌شود. بسیاری از والدین تصور می‌کنند فرزندشان را تحقیر نمی‌کنند. آن‌ها فقط تلاش می‌کنند که فرزندشان به خودش بیاید و مجدداً کار اشتباهش را تکرار نکند اما در عمل تحقیر می‌کنند. و این کار را به روش‌های مختل انجام می‌دهند. برای مثال به موارد زیر می‌توان اشاره کرد:
-    فرزندشان را با دوران نوجوانی خود مقایسه می‌کنند. و داستان همیشگی که ما از شما بهتر بودیم، ما از شما عاقل‌تر بودیم، ما خیلی بیشتر از شما مسئولیت‌پذیر بودیم...
-    به فرزندشان می‌گویند: رفتارهای تو آبروی ما را می‌برد. چرا نمی‌فهمی چطور باید رفتار کنی

این راه‌حل مناسبی نیست و نتیجه عکس می‌دهد. نوجوان برای دستیابی به احساس خوب از خود، نیاز به تعلق پذیری و تأیید دیگران دارد. برخلاف نظر بزرگ‌سالان که تصور می‌کنند نوجوانان انزوا و تنهایی را دوست دارند و نظر ما برایشان اهمیت ندارد، دنبال دریافت تأیید، تحسین و همدلی دیگران بخصوص والدین خود هستند. آن‌ها دوست دارند از دید والدین خود خوب، شایسته محبت و احترام باشند و موردتوجه قرار گیرند. آن‌ها نیاز دارند احساساتشان درک شود.
روانکاو آلیس میلر (Alice Miller) این‌گونه بیان می‌کند: "آنچه را که ما با فرزندانمان انجام می‌دهیم بعداً بخشی از مجموعه رفتارهای آن‌ها خواهد شد، یعنی فردی که در سنین کودکی و نوجوانی از والدینش کتک می‌خورد در آینده دائماً دیگران را مورد ضرب و شتم قرار می‌دهد و آن‌هایی که مورد تحقیر واقع می‌شوند در آینده دیگران را تحقیر خواهند کرد."
اگر ما بخواهیم جوانان را به دنیایی بسپاریم که در آن به خود و دیگران احترام بگذارند، باید به آن‌ها احترام بگذاریم و این کار عملی نیست مگر اینکه به احساسات آن‌ها احترام بگذاریم.

 

چرا به کوچ نوجوانان نیاز داریم؟
همه والدین بهترین‌ها را برای فرزندان خود می‌خواهند (بهترین مدرسه، بهترین دوست، بهترین شغل و ...) و خیلی وقت‌ها فراموش می‌کنند که نوجوانشان، فردی است مستقل که تلاش می‌کند خود واقعی‌اش را پیدا کند و دائم در جدال بین اولویت‌ها و انتخاب‌های خود با اولویت‌ها و انتخاب‌های دیگران و بخصوص والدین است.
یکی از بهترین راه‌ها برای کمک به حل این نوع مشکلات در دوران نوجوانی، کمک گرفتن از اشخاصی به نام "کوچ" یا "مربی" است. نوجوانی دوره‌ای پرفرازونشیب است که فرزند نوجوان مجبور است برای دستیابی به اهداف و ایده‌آل‌هایش در آن قدم بگذارد. در این سفر، داشتن "کوچ" به نوجوان کمک می‌کند تا آنچه برای پیش رفتن، در مسیر ماندن و دستیابی به رشد و موفقیت نیاز دارد، یاد بگیرد.
کوچینگ مانند مشاوره و روان‌درمانی به اختلالات و آسیب‌های روانی نوجوان نمی‌پردازد بلکه فرآیندی است که بر ارتقا و توسعه توانمندی‌های فردی، اجتماعی، تحصیلی و ... نوجوان متمرکز می‌شود.
کوچینگ یک همکاری و مشارکت بین کوچ و مُراجع است که با برانگیختن مُراجع به تفکر و خلاقیت، او را ترغیب می‌کند تا توانایی‌های شخصی و حرفه‌ای خود را به اوج برساند. کوچ به‌جای آموختن به افراد به آن‌ها کمک می‌کند خودشان یاد بگیرند.

اکتشاف، آگاهی و انتخاب هسته کوچینگ است. وظیفه کوچ این است که به کوچی کمک کند نسبت به توانمندی‌های خود آگاهی بیشتری پیدا کند، و مسئولیت رشد و توسعه خود را نیز بر عهده بگیرد. رابطه کوچ و کوچی از جنس گفتگو است، یک نوع گفتگوی سقراطی. این فرایند با گوش دادن فعال و پرسشگری انجام می‌پذیرد.
کوچ در این رابطه بیشتر نقش تسهیلگر را بر عهده دارد و می‌کوشد با سؤال‌های باز (که پاسخ قطعی و کوتاه و مشخص ندارند) خودآگاهی طرف مقابل را افزایش داده و حس پذیرش مسئولیت (برای تغییر و بهبود وضعیت موجود) را در او بیدار و تقویت کند.
بنابراین، کوچینگ از جنس نصیحت و توصیه نیست.
نوجوانان در بسیاری از مسائل زندگی مثل مشخص و شفاف کردن اهداف و علایق شخصی خود، مهارت‌های مدیریت زمان، تصمیمات مهمی مثل انتخاب رشته تحصیلی، انتخاب دوست، انتخاب شغل، دفاع از خود، مدیریت روابط شخصی دشوار و همچنین بهبود آن نیاز به کمک دارند و در این مسیر کوچ می‌تواند نقش مهمی داشته باشد.

والدین مهم‌ترین افرادی هستند که می‌توانند فرزندان خود را در انتخاب‌هایشان کمک کنند. و این بدون داشتن اطلاعات لازم در مورد دوران نوجوانی و روش برقراری ارتباط مناسب، حاصل نمی‌شود.
رویکرد والدین به‌عنوان کوچ (The Perent as Coach Approach) یک مدل کاربردی است که چارچوبی مناسب برای برقراری رابطه مؤثر بین والدین و فرزندان نوجوان فراهم می‌کند. یکی از اولین افرادی که به این رویکرد اشاره کرد خانم " دایانا استرلینگ" است. در این رویکرد، رابطه سخت و کنترل گری والدین به چالش کشیده می‌شود و به‌جای آن مدل ارتباطی بر مبنای احترام، حمایت و مهارت‌های ارتباطی مؤثر ارائه می‌شود.
در رویکرد والدین به‌عنوان کوچ اگر ما به نیازهای نوجوانان پاسخ دهیم، آن‌ها هم به ما پاسخ خواهند داد. اولین قدم این است که چیزها را از چشم نوجوانان ببینیم و برای این منظور ابتدا باید والدین تغییرات معمول دوران نوجوانی را بشناسند. و سپس مهارت‌های لازم را برای مربیگری فرزندشان یاد بگیرند. در این رویکرد "هفت راه برای مربیگری نوجوان" ارائه می‌شود که به‌اختصار اشاره‌ای به آن‌ها می‌کنیم.

 

هفت راه برای کوچینگ نوجوان
1-    احترام (Respect):
"اگر به من احترام بگذارید، من صدایت را می‌شنوم."
2-    گوش دادن (Listen)
"اگر به من گوش دهید، احساس می‌کنم درک می‌شود"
3-    درک کردن (Understand)
" اگر من را درک کنید، احساس می‌کنم به من توجه می‌کنید."
4-    توجه (Appreciate)
اگر به من توجه کنید، من متوجه حمایت شما می‌شود"
5-    حمایت (Support)
"اگر در زمانی که چیزهای جدید را امتحان می‌کنم از من حمایت کنید، مسئولیت‌پذیر خواهم شد"
6-    ارتقای مسئولیت (Support)
" وقتی من مسئولیت‌پذیر باشم، مستقل خواهم شد."
7-    تقویت استقلال (Nourish Independence)
وقتی من مستقل باشم، به شما احترام می‌گذارم و در تمام عمر شما را دوست خواهم داشت"

در این رویکرد والدین به‌جای نادیده گرفتن احساسات نوجوان، کمک می‌کنند، احساسات او شناسایی و مورد تأیید قرار گیرد، در مورد او قضاوت نمی‌کنند، در حل مسئله او را شریک کنند و باهم راه‌حل پیدا کنند، اجازه می‌دهند دیدگاه‌هایش را حتی در صورت تضاد با دیدگاه‌های والدین باشد مطرح کند، و نوجوان را تحقیر نمی‌کنند.
به‌طور خلاصه می‌توان گفت این رویکرد بر اساس نیاز فرزندان به احترام، درک شدن، شنیده شدن و تشویق شدن بنا شده است. درواقع وقتی به این نیازهای نوجوان پاسخ داده می‌شود، و والدین به او اعتماد می‌کنند، احساس ارزشمندی می‌کند و خود را فردی توانمند می‌بیند و برای رشد خود تلاش می‌کند- همان چیزی که والدین می‌خواستند- اما نه از طریق کنترل گری و دستور دادن و تحقیر کردن. این روش کمک می‌کند نوجوان خودش را بشناسد، یاد بگیرد مسائل را حل کند و رابطه‌اش با والدین تقویت می‌شود. اما اگر به‌جای تشویق کردن او به انجام کارها به روش خودش، به او دستورالعمل‌های دقیق و راه‌حل داده شود، نوجوان احساس ناتوانی و وابستگی به والدین پیدا می‌کند. و به‌تدریج احساس حقارت به او دست می‌دهد و در رابطه‌ای که نگاه بالا به پایین و تحقیر باشد، طرف مقابل دچار خستگی و دلسردی می‌شود.

 

دستاوردهای رویکرد والدین به‌عنوان کوچ
با توجه به اهداف کوچینگ برای کمک به افراد برای کشف توانمندی‌های خود، سبک فرزند پروری بر اساس کوچینگ می‌تواند دستاوردهای زیر با به دنبال داشته باشد:
-    افزایش آگاهی نوجوان از توانمندی‌ها و استعدادهای خود
-    یادگیری مهارت حل مسئله
-    افزایش عزت‌نفس نوجوان
-    افزایش اعتمادبه‌نفس نوجوان
-    یادگیری مهارت‌های ارتباطی
-    تقویت رابطه مناسب با والدین و ایجاد فضایی دلگرم‌کننده در خانواده
-    افزایش انگیزه برای تغییرات مثبت
 نکته‌ای که لازم است به آن اشاره شود، آموزش رویکرد والدین در نقش کوچ نوجوان، نیاز به مشاور، روانشناس و کوچ نوجوان را حذف نمی‌کند. بلکه زمینه‌ای فراهم می‌کند که والدین نقش موثرتری در زندگی نوجوان خواهند داشت، فضای خانواده دلگرم‌کننده می‌شود، مهارت‌های گوش دادن و همدلی کردن در والدین تقویت می‌شود و از بسیاری آسیب‌های دوران نوجوانی پیشگیری می‌شود و درصورتی‌که هرکدام نیاز به مشاوره یا کوچینگ داشته باشند، به‌عنوان اعضای یک تیم به مشاور یا کوچ مراجعه می‌کنند و میزان همکاری آن‌ها برای حل مسئله بیشتر می‌شود.

 

جمع‌بندی:
پدر و مادر کارآمد بودن نیازمند آموزش است. نوجوان دیگر کودک نیست و والدین نیاز دارند تا هم نگرش خود و هم مهارت‌های فرزندپروری و ارتباط با فرزند خود را اصلاح کنند. بسیاری از والدین تصور می‌کنند با روش‌های کنترل گری و دستوری می‌توانند نوجوانان را هدایت کنند و از آسیب‌ها و شکست او در زندگی پیشگیری کنند. اما در عمل نتیجه مطلوبی از این نوع فرزندپروری نمی‌گیرند. در مقابل این روش، روش فرزندپروری بر اساس رویکرد والدین به‌عنوان کوچ به والدین کمک می‌کند ارتباط مؤثرتری با فرزند خود داشته باشند. در این روش والدین با نیازها و تغییرات دوره نوجوانی آشنا می‌شوند و سپس مهارت ارتباط با نوجوان بر اساس هفت راه "احترام، گوش دادن، درک کردن، توجه، حمایت، ارتقای مسئولیت، و تقویت استقلال " به آن‌ها آموزش داده می‌شود.

نویسنده: سرکار خانم شادی نوروزعلی از دانش پذیران دوره چهارم تربیت کوچ حرفه‌ای کسب‌وکار ویدان
 





 

نظرات کاربران
ارسال نظر
شما هم دیدگاه، تجربه یا سوالتان را بنویسید