والدین و کوچینگ نوجوانان
- شادی نوروزعلی
- 2 سال پیش
- مقالههای کوچها
- 5 دیدگاه
- 488
به نام خدا
والدین و کوچینگ نوجوانان
(دکتر شادی نوروزعلی-دکتری تخصصی مشاوره توانبخشی- پزشک عمومی
مربی رشد فردی و فرزندپروری)
مقدمه:
دوره نوجوانی یک مرحله انتقال برای کودک و والدین محصوب می شود. والدین دیگر با یک کودک روبه رو نیستند، بلکه با یک نوجوان مواجهند. روش های انضباطی، واکنشی و کنترلی برای تربیت نوجوان پاسخگو نیست و فقط فاصله والدین با فرزندشان را بیشتر می کند. بسیاری از والدین می کوشند با همان روش هایی که یک کودک را تربیت و مدیریت می کردند، با نوجوانان برخورد ند و معمولا هم به مشکل دچار می شوند.
در این مقاله قصد داریم به رویکرد والدین و کوچینگ نوجوانان به عنوان روشی برای والدگری نوجوانان و حفظ رابطه موثر خود با آنها بپردازیم.
والدین و ارتباط موثر با نوجوان:
قرن بیستم، به ویژه سالهای آخر آن، دوره ای از زندگی بشر است که تغییرات بسیار سریع و بی سابقه ای در زندگی انسان امروز رقم خورده است. و یکی از نمودهای شاخص این تغییرات، تغییرات فرهنگی و ارزش ها بین نسل های مختلف است. با پر رنگ شدن تفاوت های بین نسلی، ارتباط موثر بین نسل ها چالش بیشتری پیدا می کند. از سوی دیگر، شیوه رابطه با فرزندان نقش مهمی در برقراری ارتباط با آنها دارد. والد بودن یکی از چالش برانگیزترین نقش های افراد بزگسال است. بخصوص وقتی فرزندان وارد مرحله نوجوانی می شوند این چالش سخت تر می شود. مرحله نوجوانی مرحله گذار به سوی خودمختاری و استقلال است. با این حال، بسیاری از والدین بر این اشتباه اساسی که نوجوان شان "بچه" است پافشاری کرده و با او مثل کودک رفتار می کنند، و شیوه ی هدایتی و کنترل نمودن وی را ادامه می دهند.
وقتی والدین شیوه ی هدایتی را در پیش می گیرند، به جای تشویق آنها به انجام کارها به روش خودشان، به آنها دستورالعمل و راه حل ارائه می دهند و این نوع رابطه باعث احساس وابستگی مخاطب می شود.بسیاری از مشکلات بین والدین و نوجوانان نشات گرفته از همین اشتباه ساختاری است. والدین تصور می کنند نوجوانان، کودک هستند. اما در واقع اینطور نیست. می توان گفت آنها بزرگسالان جوان هستند.
البته برای همه والدین خیلی سخت است که شاهد اشتباهات فرزندشان باشند و به جای نقش مربی گری، وارد نقش آموزشی و هدایت گری می شوند.
والدین بارها از دیگران شنیده اند ه بچه ها وقتی کوچک و خردسال هستند، مشکلاتشان نیز کوچک است و وقتی بزرگتر می شوند مشکلاتشان بزرگتر می شود. و خود این چالش را در دوران نوجوانی فرزندشان تجربه می کنند. بچه های دوست داشتنی و حرف گوش کن آنها، تبدیل به بیگانه هایی عبوس می شوند که از ارزش های والدین انتقاد می کنند و با قوانین خانه ای که در آن بزرگ شده اند مخالفت می کنند.
جملات زیر را از والدین دارای فرزند نوجوان زیاد می شنویم:
- طرز لباس پوشیدنش مناسب نیست و فکر آبروی ما را نمی کند ...
- بارها خواسته ام برایش برنامه ریزی کنم که مطالعه و تکالیف درسی را جدی تر بگیرد ولی هر بار شکست خورده ایم...
- ارزش های ما را به راحتی زیر سوال می برند...
- دوستان خوبی ندارد و بارها در این رابطه با هم دعوایمان شده...
- مسئولیت پذیر نیست و مرتب باید به او تذکر بدهیم ...
وقتی پای صحبت نوجوانان می نشینیم، آنها هم دل پر دردردی از نوع رابطه با والدین خود دارند. و در بسیاری از موارد از این موارد شاکی هستند:
- پدر و مادرها به ما اعتماد ندارند...
- آنها انتظار دارند ما مثل 50 سال پیش زندگی کنیم در صورتیکه دنیا تغییر کرده است...
- پدر و مادرها احساسات ما را درک نمی کنند ...
- آنها افکار و رفتار ما را مسخره می کنند ...
- والدین در مورد ما قضاوت های غیر عادلانه می کنند...
- آنها مرتب ما را کنترل می کنند و انجام دادن کارها را یادآوری می کنند...
- والدینم وقتی با من صحبت می کنند از واژه های نامناسبی استفاده می کنند( تو بی مسئولیتی، تو تنبل هستی، کارت خیلی احمقانه بود و ...)
- آنها مرتب می خواهند برای ما از تلاش ها و موفقیت های دوران نوجوانی خودشان سخنرانی کنند، به ما درس اخلاق بدهند و مرتب ما را سرزنش کنند..
به نظر می آید دو دسته انسان داریم که به زبان های متفاوت صحبت می کنند. بچه های سربه راه و حرف گوش کن دیروز تبدیل به نوجوان هایی شده اند که ترجیح می دهند از قیود و محدودیت های خانواده رها باشند و روش زندگیشان را خودشان انتخاب کنند. والدین نیز برایشان خیلی سخت است انتخاب و کنترل زندگی دست خوشان باشد و آنها شاهد انتخاب های اشتباه فرزندشان باشند.
البته نگرانی های والدین هم کاملا طبیعی و قابل درک است. آنها می خواهند فرزندشان دوستان خوبی داشته باشد، گرفتار آسیب های اجتماعی مثل مواد مخدر، الکل و روابط جنسی آسیب زا نشود، نسبت به زندگی خود، اعضای خانواده و جامعه ای که در آن زندگی می کند مسئولیت پذیر باشد، به درس و تحصیل و مهارت آموزی اهمیت بدهد، با ادب باشد و به بزرگ تر ها احترام بگذارد و ...
خواسته ها منطقی است. ولی روش ارتباطی و طرز بیان آنها جواب نمی دهد. و حتی ممکن است روش ارتباطی اشتباه نه تنها آنها را به اهدافشان نرساند بلکه روز به روز فاصله را بیشتر کند و مقدمه ای برای لجاجت، هنجارشکنی، و فاصله گرفتن از محیط امن خانواده و پناه بردن به افراد آسیب زا شود و کاملا نتیجه ای برعکس انچه می خواستند حال شود.
والدین می خواهند فرزندشان قدر خود را بداند و از سرمایه عمر خود بیشترین استفاده را ببرد. نوجوانی قدر خود را می داند که عزت نفس داشته باشد. و عزت نفس محصول احترام و درک شدن است، نه تحقیر و بی اعتمادی و کنترل کردن. نوع رابطه والدین در شکل دادن عزت نفس فرزندشان نقش بسیار موثرد است.
تغییرات دوره نوجوانی :
برای ارتباط موثر با نوجوان، ابتدا لازم است آشنایی مختصری در ارتباط با دوره نوجوانی داشته باشیم و رفتارها و همچنین نیازهایی طبیعی این دوره را بشناسیم. نوجواني اغلب به عنوان دورهاي بين بچگي و بزرگسالي تعريف ميشود. در این دوره، تمایل به همکاری، صمیمیت، استقلال و خودمختاری بیشتر می شود. با پیدایش این جهت گیری ها به تدریج نوجوان مرز شخصیت و هویت خودش را از مرز شخصیت خانواده جدا می کند، فرزندان کارهای جدید انجام می دهند ، می خواهند مرزها را کنار بزنند و گاهی قشقرق به راه می اندازند
از دیدگاه اریک اریکسون (نظریه پرداز برجسته روانشناسی در زمینه مراحل رشد روانی- اجتماعی) نوجوانی، دوره بلوغ تا اوایل بزرگسالی است که یکی از مهمترین مراحل رشد است زیرا در پایان این دوره فرد باید به درک پایداری از هویت خود دست یابد. اگرچه هویتیابی نه در نوجوانی آغاز و نه در آن تمام میشود بلکه بحران بین هویت و سردرگمی هویت در این مرحله به اوج خود میرسد. در واقع افراد در این دوره بیش از هر زمانی در جست وجوی این میباشند که دریابند چه چیزی هستند و چه چیزی نیستند.
با شروع علائم بلوغ، نوجوانان به دنبال نقشهای تازهای میگردند که به کمک آنها بتوانند هویت جنسی، ایدئولوژیکی و شغلی خود را پیدا کنند. آنها در این فرایند جست وجو، به برداشتهایی که تاکنون از خود شکل دادهاند رجوع میکنند. در نتیجه میتوان گفت بذرهای هویت در نوباوگی کاشته میشوند و در طول مرحلههای بعدی ادامه مییابند و سپس در نوجوانی نیرومند میشوند. سردرگمی هویت زمانی اتفاق میافتد که با پایان نوجوانی، فرد همچنان نمیتواند به برداشت یکپارچهای از خود برسد و معیارها و ارزشهای خود را پیدا نمیکند و دائماً بین هدفهای مختلف احساس سرگردانی میکند. نوجوان برای ساختن هویت خود ، در یک زمان با دو دسته از امور درگیر است ؛ از یک طرف باید با تغییرات فیزیولوژیکی و شناختی خود سازگار شود و از طرف دیگر باید با نظام های بیرونی سازگار شود .
دوره نوجوانی دورانی است که با تغییرات مشخصی که در بدن ، رفتار های اجتماعی و احساسات فرد پدیدار می گردد، قابل شناسایی است . بحران اصلی در این دوران به گفته اریکسون، بحران هویت است یعنی نوجوان در تلاش برای یافتن هویت خود و تثبیت آن است.
برای این که این دوره بحرانی به خوبی طی شود و نوجوان ، موفق به کسب هویتی مستقل شود ؛ رفتار اطرافیان و به خصوص والدین از اهمیت ویژه ای برخوردار است . در این زمینه ، بالا بردن عزت نفس نوجوان ، حفظ استقلال او و پشتیبانی کردن از او می تواند مفید واقع شود و برعکس ، کوچک شمردن و تحقیر نوجوان می تواند مخرب باشد .
تحقیر در لغت به معنای خوار کردن و کوچک شمردن فرد مقابل است. اگر والدین به طور مرتب نوجوان خود را تحقیر کنند و به او اعتماد نداشته باشند، به تدریج باعث عزت نفس پایین، رفتار های انتقامی، افسردگی و حتی خودکشی ختم می شود. بسیاری از والدین تصور می کنند فرزندشان را تحقیر نمی کنند. انها فقط تلاش می کنند که فرزندشان به خودش بیاید و مجددا کار اشتباهش را تکرار نکند اما درعمل تحقیر می کنند. و این کار را به روش های مختل انجام می دهند. برای مثال به موارد زیر می توان اشاره کرد:
- فرزندشان را با دوران نوجوانی خود مقایسه می کنند. و داستان همیشگی که ما از شما بهتر بودیم، ما از شما عاقل تر بودیم، ما خیلی بیشتر از شما مسئولیت پذیر بودیم...
- به فرزندشان می گویند: رفتارهای تو آبروی ما را می برد. چرا نمیفهمی چطور باید رفتار کنی
این راه حل مناسبی نیست و نتیجه عکس می دهد. نوجوان برای دستیابی به احساس خوب از خود، نیاز به تعلق پذیری و تایید دیگران دارد. برخلاف نظر بزرگسالان که تصور می کنند نوجوانان انزوا و تنهایی را دوست دارند و نظر ما برایشان اهمیت ندارد، دنبال دریافت تایید، تحسین و همدلی دیگران بخصوص والدین خود هستند. آنها دوست دارند از دید والدین خود خوب، شایسته محبت و احترام باشند و مورد توجه قرار گیرند. آنها نیاز دارند احساساتشان درک شود.
روانکاو آلیس میلر(Alice Miller ) اینگونه بیان می کند: "آنچه را که ما با فرزندانمان انجام می دهیم بعدا بخشی از مجموعه رفتار های آنها خواهد شد ، یعنی فردی که در سنین کودکی و نوجوانی از والدینش کتک می خورد در آینده دائما دیگران را مورد ضرب و شتم قرار می دهد و آن هایی که مورد تحقیر واقع می شوند در آینده دیگران را تحقیر خواهند کرد."
اگر ما بخواهیم جوانان را به دنیایی بسپاریم که در آن به خود و دیگران احترام بگذارند، باید به آنها احترام بگذاریم و این کار عملی نیست مگر اینکه به احساسات آنها احترام بگذاریم.
چرا به کوچ نوجوانان نیاز داریم؟
همه والدین بهترین ها را برای فرزندان خود می خواهند( بهترین مدرسه، بهترین دوست، بهترین شغل و ...) و خیلی وقتها فراموش می کنند که نوجوانشان، فردی است مستقل که تلاش میکند خود واقعیش را پیدا کند و دائم در جدال بین اولویت ها و انتخاب های خود با اولویت ها و انتخاب های دیگران و بخصوص والدین است.
یکی از بهترین راهها برای کمک به حل این نوع مشکلات در دوران نوجوانی، کمک گرفتن از اشخاصی به نام "کوچ" یا "مربی" است. نوجوانی دوره ای پر فراز و نشیب است که فرزند نوجوان مجبور است برای دستیابی به اهداف و ایدهآلهایش در آن قدم بگذارد. در این سفر، داشتن "کوچ" به نوجوان کمک میکند تا آنچه برای پیش رفتن، در مسیر ماندن و دستیابی به رشد و موفقیت نیاز دارد، یاد بگیرد.
کوچینگ مانند مشاوره و رواندرمانی به اختلالات و آسیبهای روانی نوجوان نمیپردازد بلکه فرآیندی است که بر ارتقا و توسعه توانمندیهای فردی، اجتماعی، تحصیلی و ... نوجوان متمرکز می شود.
کوچینگ یک همکاری و مشارکت بین کوچ و مُراجع است که با برانگیختن مُراجع به تفکر و خلاقیت، او را ترغیب میکند تا تواناییهای شخصی و حرفهای خود را به اوج برساند. کوچ به جای آموختن به افراد به آنها کمک میکند خودشان یاد بگیرند.
اکتشاف، آگاهی و انتخاب هسته کوچینگ است. وظیفه کوچ این است که به کوچی کمک کند نسبت به توانمندی های خود آگاهی بیشتری پیدا کند، و مسئولیت رشد و توسعه خود را نیز بر عهده بگیرد. رابطه کوچ و کوچی از جنس گفتگو است، یک نوع گفتگوی سقراطی. این فرایند با گوش دادن فعال و پرسشگری انجام می پذیرد.
کوچ در این رابطه بیشتر نقش تسهیلگر را بر عهده دارد و میکوشد با سوالهای باز( که پاسخ قطعی و کوتاه و مشخص ندارند) خودآگاهی طرف مقابل را افزایش داده و حس پذیرش مسئولیت (برای تغییر و بهبود وضعیت موجود) را در او بیدار و تقویت کند.
بنابراین، کوچینگ از جنس نصیحت و توصیه نیست.
نوجوانان در بسیاری از مسایل زندگی مثل مشخص و شفاف کردن اهداف و علایق شخصی خود، مهارتهای مدیریت زمان، تصمیمات مهمی مثل انتخاب رشته تحصیلی، انتخاب دوست، انتخاب شغل، دفاع از خود، مدیریت روابط شخصی دشوار و همچنین بهبود آن نیاز به کمک دارندو در این مسیر کوچ می تواند نقش مهمی داشته باشد.
والدین مهمترین افرادی هستند که می توانند فرزندان خود را در انتخاب هایشان کمک کنند. و این بدون داشتن اطلاعات لازم در مورد دوران نوجوانی و روش برقراری ارتباط مناسب، حاصل نمی شود.
رویکرد والدین به عنوان کوچ ( The Perent as Coach Approach) یک مدل کاربردی است که چارچوبی مناسب برای برقراری رابطه موثر بین والدین و فرزندان نوجوان فراهم می کند. یکی از اولین افرادی که به این رویکرد اشاره کرد خانم " دایانا استرلینگ" است. دراین رویکرد، رابطه سخت و کنترل گری والدین به چالش کشیده می شود و به جای آن مدل ارتباطی بر مبنای احترام، حمایت و مهارت های ارتباطی موثر ارائه می شود.
در رویکرد والدین به عنوان کوچ اگر ما به نیازهای نوجوانان پاسخ دهیم، آنها هم به ما پاسخ خواهند داد. اولین قدم این است که چیزها را از چشم نوجوانان ببینیم و برای این منظور ابتدا باید والدین تغییرات معمول دوران نوجوانی را بشناسند. و سپس مهارت های لازم را برای مربیگری فرزندشان یاد بگیرند. در این رویکرد "هفت راه برای مربیگری نوجوان" ارایه می شود که به اختصار اشاره ای به آنها می کنیم.
هفت راه برای کوچینگ نوجوان:
- احترام (Respect):
"اگر به من احترام بگذارید، من صدایت را می شنوم."
- گوش دادن ( Listen)
"اگر به من گوش دهید، احساس می کنم درک می شود"
- درک کردن (Understand)
" اگر من را در کنید، احساس می کنم به من توجه می کنید."
- توجه (Appreciate)
اگر به من توجه کنید، من متوجه حمایت شما می شود"
- حمایت (Support)
"اگر در زمانی که چیزهای جدید را امتحان می کنم از من حمایت کنید، مسیولیت پذیر خواهم شد"
- ارتقای مسیولیت (Support)
" وقتی من مسیولیت پذیر باشم، مستقل خواهم شد."
- تقویت استقلال (Nourish Independence)
وقتی من مستقل باشم، به شما احترام می گذارم و در تمام عمر شما را دوست خواهم داشت"
در این رویکرد والدین به جای نادیده گرفتن احساسات نوجوان، کمک می کنند، احساسات او شناسایی و مورد تایید قرار گیرد، در مورد او قضاوت نمی کنند، در حل مسئله او را شریک کنند و با هم راه حل پیدا کنند، اجازه می دهند دیدگاه هایش را حتی در صورت تضاد با دیدگاه های والدین باشد مطرح کند، و نوجوان را تحقیر نمی کنند.
به طور خلاصه می توان گفت این رویکرد براساس نیاز فرزندان به احترام، درک شدن، شنیده شدن و تشویق شدن بنا شده است. در واقع وقتی به این نیازهای نوجوان پاسخ داده می شود، و والدین به او اعتماد می کنند، احساس ارزشمندی می کند و خود را فردی توانمند می بیند و برای رشد خود تلاش می کند- همان چیزی که والدین می خواستند- اما نه از طریق کنترل گری و دستور دادن و تحقیر کردن. این روش کمک می کند نوجوان خودش را بشناسد، یاد بگیرد مسائل را حل کند و رابطه اش با والدین تقویت می شود. اما اگر به جای تشویق کردن او به انجام کارها به روش خودش، به او دستورالعمل های دقیق و راه حل داده شود، نوجوان احساس ناتوانی و وابستگی به والدین پیدا می کند. و به تدریج احساس حقارت به او دست می دهد و در رابطه ای که نگاه بالا به پایین و تحقیر باشد، طرف مقابل دچار خستگی و دلسردی می شود.
دستاوردهای رویکرد والدین به عنوان کوچ:
با توجه به اهداف کوچینگ برای کمک به افراد برای کشف توانمندی های خود، سبک فرزندپروری براساس کوچینگ می تواند دستاوردهای زیر با به دنبال داشته باشد:
- افزایش آگاهی نوجوان از توانمندی ها و استعدادهای خود
- یادگیری مهارت حل مسئله
- افزایش عزت نفس نوجوان
- افزایش اعتماد به نفس نوجوان
- یادگیری مهارت های ارتباطی
- تقویت رابطه مناسب با والدین و ایجاد فضایی دلگرم کننده در خانواده
- افزایش انگیزه برای تغییرات مثبت
نکته ای که لازم است به آن اشاره شود، آموزش رویکرد والدین در نقش کوچ نوجوان، نیاز به مشاور، روانشناس و کوج نوجوان را حذف نمی کند. بلکه زمینه ای فراهم می کند که والدین نقش موثرتری در زندگی نوجوان خواهند داشت، فضای خانواده دلگرم کننده می شود، مهارتهای گوش دادن وهمدلی کردن در والدین تقویت می شود و از بسیاری آسیبهای دوران نوجوانی پیشگیری می شود و در صورتی که هر کدام نیاز به مشاوره یا کوچینگ داشته باشند، به عنوان اعضای یک تیم به مشاور یا کوچ مراجعه می کنند و میزان همکاری آنها برای حل مسئله بیشتر می شود.
جمع بندی:
پدر و مادر کارآمد بودن نیازمند آموزش است. نوجوان دیگر کودک نیست و والدین نیاز دارند تا هم نگرش خود و هم مهارت های فرزندپروری و ارتباط با فرزند خود را اصلاح کنند. بسیاری از والدین تصور می کنند با روش های کنترل گری و دستوری می توانند نوجوانان را هدایت کنند و از آسیبها و شکست او در زندگی پیشگیری کنند. اما در عمل نتیجه مطلوبی از این نوع فرزندپروری نمی گیرند.در مقابل این روش، روش فرزندپروی بر اساس رویکرد والدین به عنوان کوچ به والدین کمک می کند ارتباط موثرتری با فرزند خود داشته باشند. در این روش والدین با نیازها و تغییرات دوره نوجوانی آشنا می شوند و سپس مهارت ارتباط با نوجوان بر اساس هفت راه "احترام، گوش دادن، درک کردن، توجه، حمایت، ارتقای مسیولیت، و تقویت استقلال " به آنها آموزش داده می شود.